كياناكيانا، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 5 روز سن داره

كياناي مامان

يک روز...هزار حرف

دختر نازم ....برگ گلم...سلام امروز روز دلتنگی مامانه......آخه باباجون برای اولین بار در زندگی مشترکمون رفته ماموریت....آبادان.....میدونی برای چندروز......دیشب ساعت ٧ پرواز داشته وامشب ساعت ١٠ برمیگرده ....وای نگو چه مامان لوسی...نخند به من.....حالا بعدها انشاا....خودت تجربه میکنی ومیفهمی که جایی که عشق هست منطق خیلی سخت میتونه جایی برای خودش پیدا کنه.....خلاصه با اینکه روزای عادی از صبح تا بعد از ظهر همدیگه رو نمیبینیمو فقط تلفنی از حال هم با خبریم....ولی انگار فقط احساس اینکه فرسنگها از اونیکه دوسش داری دوری کفایت میکنه....حالا بگذریم که اگه روزای عادی ده بار باهم تلفنی حرف میزدیم...امروز شده بیست بار.......  حا...
3 اسفند 1390

جشن تولد یک فرشته...

گل رز قرمز مامان سلام... امروز با یه دنیا عکس و.خاطره از جشن تولدت اومدم...دلم میخواد از هر لحظه اش برات بنویسم تا بعدها با خوندن هر کلمه اش تمام خاطراتش مثل یه فیلم تداعی بشه...... همونطور که قبلا هم برات گفتم تو بی صبرانه منتظر جشن تولد بودی و مدام ازش حرف میزدی....چند روز قبل از تولد وسایل تزیین رو از کمد بیرون آوردم و بهت گفتم بیا باهم دیگه بادکنکارو باد کنیمو وسایلو آماده کنیم تا باباجون اونارو وصل کنه...تو هم همش به من میگفتی:(باباجون اینا رو میزنه اینجا....من هورا میکنم.....مامان جون نترکه...من میتسم) خلاصه هرچی بادکنک وقلب فویلی بود بادکردیمو بعد شروع کردیم به ایده دادن که چطوری خونه رو با اونا تزیین کنیم تو هم از ذوقت نمیدونستی ...
25 بهمن 1390
12877 0 20 ادامه مطلب

بازم منتظر باش.....

گل نازم ....شبنم من سلام... مامانو از بابت تاخیرش ببخش...آخه این هفته درگیر انجام کارای جشن تولد تو وبعد از اون هم جمع وجور کردن خونه بودیم....باور کن هنوز حتی وقت نکردم که عکسای نازتو وارد کامپیوتر کنمو بعد برات از خاطره خوش وبه یادموندنی تولدت بنویسم..... خدارو شکر که همه چیز همونطور که توی ذهنم تصور میکردم برگزار شد و واقعا بیشتر از همه به تو خوش گذشت...قول میدم در اولین فرصت مفصل بنویسمو برات عکس بذارم....آخه میدونی نزدیک به ٣٠٠ تا عکس گرفتم....مثل همیشه...مامانو که میشناسی.... پس تا مطلب بعدی که با بغل بغل خاطره وعکس از جشن تولدت میام........یه بوس گنده از اون لپای خوشمزه ات به من بده......   ...
24 بهمن 1390

مادرانه.....

نی نی کوچک من...زیباترین من روزی که دانستم تو در من جوانه زدی... شادی میان قلب من مثل گلی شکفت چشمان من یک برق مادرانه زد تمام روح وتنم به خاطرت آشفت... بهترین هدیه عالم...نی نی کوچکم! تمام سختی های این روزگار با شنیدن صدای گرم تو از یاد میرود واشک شوق از چشمان من میریزد با دیدن قد وبالای چند سانتی ات ای بهترین من...شیرین ترین من به خاطرت از تمام بالا وپایین روزگار ترسی به دل راه نمیدهم... یک صدای بلند در دلم میگوید: (دنیا را چه باک!من یک مادرم) حالا تمام روز منتظرم تا یک لبخند کوچک مهمانم کنی تا که با رقص دست وپای کوچکت در جای راحت وآسوده شادم کنی نه ماه انتظار لحظه ...
17 بهمن 1390

روزی برای تو.......

فردا تولد توست.... پانزدهم بهمن ماه یکهزار وسیصد ونود خورشیدی.... و دستانم تهی از زیباترین هدیه ای که درخور نام توست ... باذهنی سرشار از شوق فردا.... به در باغ آسمان رفتم.... ماه ذل زده نگاهم میکرد... تا تکه ابری چشمان ماه را بست... از پله های تاریکی بالا رفتم.... آنقدر ستاره چیدم... تاصبح از دستانم گل خورشید بروید.... به ناگاه .... هدیه ای از آسمان برای روز تولدت رسید.... و دیدم هیچ چیز.... گلم را.... جز عشق.... لایق نیست..... کیانای نازنین...همه هستی مامان وبابا....دیگه تا دومین سالروز تولدت ساعاتی بیشتر باقی نمونده ....من وباباجون توی این لحظه واین ساعت به یاد همه...
14 بهمن 1390

اولین و اولین بهترینم.....

کیانای نازم سلام....همونطور که قول داده بودم میخوام برات از اولین های یه دخمل کوچولوی مهربون بنویسم....توی این لحظه تو وباباجون در خواب ناز هستین ومن باهمه خستگی فقط وفقط به عشق نوشتن برای تو تا این لحظه بیدارم وباور کن حتی خودمم از این نیروی فوق العاده که عشق به تو در وجودم قرار داده در تعجبم.....هر چند اسم قشنگ این نیرو رو میدونم وبارها هم برات گفتم.....(مادری).....ومیدونمهمه مامانا که این مطلب رو میخونن کاملا حس منو درک میکنه وهزاران بار اونو چشیدن..... دختر عزیز تر ازجونم حالا میخوام برات یه تقویم بسازم که تک تک کلماتش از قد کشیدن یه پیچک زیبا توی خونه گرم ما حرف میزنن...میخوام برات از یه تقویم عشق بگم.....از روزشمار ...
12 بهمن 1390

...............تا تولد

عسل بانو...عسل گیسوی مامان سلام نهمین روز از دومین ماه زمستون 1390 هم در حال گذره واین نشون میده که ما یک روز به دومین سالروز تولد تو نازنینم نزدیکتر شدیم...این هفته برای من والبته باباجون یک هفته استثناییه...هفته ای که هرلحظه شو به عشق رسیدن به آخر هفته میگذرونیم.....هفته ای که هرروزش برامون هزارتا خاطره داره...از روزای خوب انتظارتا روزای قشنگ یکساله شدنت....میدونی نازنین دخترم حالا دیگه دو ساله که روز تولد تو روز متولد شدن دوباره ما هم هست.....از همون روز من وباباجون معنای واقعی هدیه خداوند رو درک کردیم...از همون روز ماهم پابه پای تو بچگی کردیمو بزرگ شدیم...از همون روز حس خوب داشتن موجودی که فقط وفقط متعلق به توئه نه هیچکس دیگه رو چشی...
10 بهمن 1390

روزانه هاي من وگل دخترم

نازنین دخترم سلام.... میدونی که چچچچچچچچچچچچچچچچچچققققققققققققققدر دوستت دارم....این روزای با تو بودن اییییییییییییییینققققققققققققققققققققققدر برام دلچسبه که حاظر نیستم حتی یک ثانیه اش رو از دست بدم و مثل همیشه تاسف میخورم از اینکه بیرون از خونه کار میکنمو نمیتونم تمام لحظه های قد کشیدنتو ببینمو با همه وجودم لمس کنم..........گاهی که زنگ میزنم خونه و بهم میگن مشغول یه شیرین کاری جدید هستی ....دلم میشکنه.....ولی چاره ای نیست...چشم انداز آینده تو برام مهمتره وهمینه که منو دلگرم میکنه......هرروز مثل همیشه با باباجون راجع به این موضوع حرف میزنم....از دلتنگیهام میگم....از حسرت با تو بودن هر ساعت ....باباجون کاملا درکم میکنه ولی ...
3 بهمن 1390

بهترين بهترينم.......

فرشته کوچولوي من سلام...بارها برات گفتم روزهايي توي زندگي ما آدمها هست که به ياد آوردنش باعث ميشه حتي براي لحظه اي لبخند روي لبامون بنشينه وخونه دلمون پر از اميد به فردا بشه.....امروز براي من وباباجون يکي از همون روزهاست....بيست وپنج ديماه 1380 اولين روزي بود که ما باهم آشنا شديم.....ده سال پيش.....شايد به ظاهر همکار ولي هردو اعتقاد داريم که خداوند بزرگ از همون روز توي دفتر سرنوشت ما يه نقطه مشترک گذاشت وبرگهاشو به هم سنجاق کرد...سنجاقي از جنس محبت....برگهايي که سعي کرديم هر سطرشو فقط وفقط با قلم عشق وجوهر صداقت رقم بزنيم....برگهايي که حالا با بودن تو رنگي از شادي واميد روز افزون هم داره.....نازنينم....امروز به يمن رسيدن اين سالروز بازم د...
25 دی 1390